خوب قرار بود این پست درباره ی سرد بودن خارجیا باشه، اما قبل از اون لازمه که این رو بگم که مفهوم خارج مفهوم خیلی کلی ایه، واین چیزایی که من اینجا دیدم بیشتر در مورد فرهنگ انگلوساکسون هستش تا سایر فرهنگ ها. توی این فرهنگ ادب خیلی مهمه و مردمش اگه از شما حتی بدشون هم بیاد باز توی خیابون بهتون لبخند می زنن و اگه سوالی داشته باشین با احترام جواب می دن. اما در عین حال اون گرمی و شادابی فرهنگ ماها رو ندارن و از این نظر ایتالیایی ها و اسپانیایی ها و همچنین مردم آمریکای جنوبی به ما نزدیکترن. (و نکته ی جالب تر اینکه هر سه این زبان ها از نظر موسیقیایی بسیار آهنگین هستن) ولی در عین حال اون نظمی رو که اینا اینجا دارن توی ایران و ایتالیا نمی شه پیدا کرد و همین می شه که تمدید اقامت دانشجویی بچه ها که توی سایر کشورهای اروپایی دو هفته طول می کشه، توی ایتالیا به یک روند 10 ماهه تبدیل می شه و حدوداً دو ماه بعد از اینکه به دستت می رسه باید دوباره واسه ی تمدیدش اقدام کنی. خوب ظاهراً همه چیز رو نمی شه با هم داشت و دلیل اصلی این هم که احساس می کنیم خارجیا (که البته بیشتر منظورمون از خارج اروپا و آمریکاست) همینه که این تفاوت های فرهنگی پنهان رو نمی بینیم. (البته ناگفته نمونه که برخی از کشورهای اروپایی و حتی آمریکا هم مردمش به خاطر عقاید نژادپرستانه ای که دارن، سرد برخورد می کنن، اما از اونجایی که در بدترین حالت حداکثر نیمی از مردم اون کشور ممکنه نژادپرست باشن، این چیزایی که نوشتم می تونه دلیل سرد برخورد کردن نصف دیگه ی مردم باشه). این هم دیالوگ های مربوط به این بحث:
داخلی/عصر/ رستوران دانشگاه
طبق معمول هر جمعه با بچه های دیگه ی فوق لیسانس و دکترا توی رستوران و بار دانشگاه نشستیم تا هم یه نوشیدنی ای بزنیم و هم در مورد هفته ای که گذشت صحبت کنیم، وسط صحبت ها یه نفر به این نکته اشاره می کنه که فردا تولد الکسه. این الکس از دخترای خیلی خوب و محبوب اینجاست که برنامه ریزی سینما رفتن و دور هم جمع شدنا و این جور کارا رو انجام می ده و همه یه جورایی تحویلش می گیرن:
1
یکی از بچه ها: خوب بچه فردا تولد الکسه.
بقیه: اِه اوکی.
من: تولدت مبارک
الکس: مرسی، خیلی ممنون
من با خودم: اه چرا هیچکس تولدشو تبریک نگفت؟
من: خوب روز تولدت چه برنامه ای داری؟
الکس: قراره با دوست پسرم بریم موزه، این نمایشگاه موقت یک روز در پمپیی رو ببینیم.
من (توی دلم): بی خیال بابا، اینکه جشن گرفتن نشد.
حالا این رو مقایسه کنید با یه سناریوی فرضی توی ایران که شاید بارها هم باهاش برخورد داشتین
داخلی/روز/کافی شاپ
یکی ازبچه ها: خوب بچه ها فردا تولد …. است (به جای این نقطه چین هر اسمی که دوست داشتین بذارین).
بقیه: اه تولدت مبارک، بابا متولد، جشن کیه؟ چی واست کادو بیاریم و و غیره
نقطه چین: پنجشنبه ی این هفته خونه ی ما، اگه خواستین دوستاتون رو هم بیارین و …..
2
یه دیالوگ دیگه در همون روز و همون جایی که دیالوگ اولی بود
لوهان (دانشجوی دکترا و اهل کشور آرژانتین): من فردا دعوت شدم برم عروسی اما اصلاً ار عروسی های اینجا خوشم نمیاد.
من: چرا؟ بالاخره عروسی که خوش می گذره دیگه.
لوهان: نه بابا توی این دوتایی که من رفتم بزن و برقص اصلاً نداشته.
من: نه بابا، شوخی می کنی؟
لوهان: نه والا، ما هر دوبار رفتیم و اینا عروسی گرفتن و کیک رو بریدن و بعد هم همه رفتن خونه ی خودشون
الکس: چه ساعتی رفتی این عروسیا رو
لوهان: ساعت دو
الکس: آره عروسیای اون موقع معمولاً بزن و برقص ندارن
لوهان: آره واسم خیلی عجیب بود که مگه می شه عروسی گرفت و بزن و برقص نباشه؟
من: شما توی آرژانتین معمولاً چه ساعتی عروسی رو شروع می کنین؟
لوهان: اونجا معولاً از 9 شب شروع می شه و تا 7 صبح طول می کشه.
من (با خودم) بابا بی خیال اینا دیگه روی ما رو کم کردن
3
این دیالوگ رو هم یکی از دوستام توی ایتالیا واسم تعریف کرد:
دوست من: با استادم رفتیم بار چند روز پیش
من: جداً؟ چه باحال! خیلی دیگه غیر رسمی برخورد کرده باهات، اینجا از این خبرا نیست.
دوست من: آره یه روز هم داشت بارون میومد، اون شروع کرد به ایتالیایی فحش دادن به بارون، بعد از من پرسید فهمیدی چی گفتم؟ گفتم نه. اونم گفت داشتم به بارون فحش می دادم، تو هم برای یاد گرفتن زبون ایتالیایی باید از فحش ها شروع کنی
حالا شما خودتون انتخاب کنین که کدوم کشور رو ترجیح می دین، فرهنگ انگلوساکسون و به طور کلی فرهنگ اروپایی با اون آدم های مودب و سردش، یا فرهنگ ایتالیایی/آمریکای لاتین با آدم های شاد و بزن برقص اما اساساً بی نظم. خود من اون دومی رو ترجیح می دم چون سال ها در ایران با این بی نظمی ها سروکار داشتم و معتقدم زندگی کوتاهتر از اونه که توش شادی رو فدای نظم کنی.