دیالوگ 12

ممنون از دوستانی که توی کامنت پست قبلی نظراتشون رو بیان کردن

این هفته، هفته ی آزادی نامگذاری شده و انجمن عفو بین الملل توی دانشگاه هم برنامه های متنوعی داره، اما جالبترینش اینه که یه پارچه پهن کردن روی زمین و هرکدوم از دانشجوها که علاقمند باشه می تونه هر چی می خواد روش بنویسه. البته بعضی از چیزایی که می نویسن ربطی به آزادی نداره، اما خوب آزادی بیان همینه دیگه. هفته ی آینده حتماً یه سری از چیزایی رو که بچه ها نوشتن واستون می نویسم.

راستی شما اگه جای  دانشجوهای اینجا بودین چی می نوشتی

راننده تاکسی: کجایی هستی؟

من: ایرانی، تو کجایی هستی؟

راننده تاکسی: فارِس [دقت داشته باشین که حرف ر رو با کسره بخونین]

من: فارس؟ فارس کجاست دیگه؟

راننده تاکسی: اه تو ایرانی هستی و فارِس رو بلد نیستی؟

من [یه لحظه با خودم فکر می کنم نکنه فلسطین رو داره می گه]: منظورت فلسطینه؟

راننده تاکسی: نه شما به چه زبونی حرف می زنین؟

من: فارسی یا پرشن.

راننده تاکسی: خوب فارِس زبون شماست دیگه.

من [توی دلم دارم به آدم زبون نفهم بد و بیراه می گم]:  نه بابا جون اون فارسیه، نه فارِس

راننده تاکسی: نه نه فارِسه. ما فارس تلفظ می کنیم.

من: باشه، فارِس، قبول. حالا نگفتی کجایی هستی؟

راننده: سومالی

یه سری دیگه هم درباره ی دین و مذهب و این جور چیزا بحث کردیم و خلاصه کلی طرف داشت چونه می زد که سنی ها اسلامشون درسته و شیعه ها اشتباه می کنن و خلاصه از این حرفا، آخرش هم گفت که آره من صوفی ام. منم توی دلم گفت زارت.

من: خوب تو چرا به یه کشور مسلمون مهاجرت نکردی و اومدی اینجا؟

راننده تاکسی:  نه اونجاها به اندازه ی اینجا امنیت نیست و از طرفی اون طرفدارای رادیکال اسلام هم اونجا هستن و ممکنه روی بچه های من تبلیغ کنن تا اونا عملیات های انتحاری انجام بدن

4 responses to this post.

  1. Posted by اشرف on آگوست 7, 2010 at 8:57 ب.ظ.

    شما هم چیزی روی اون پارچه نوشتید؟ چی نوشتید؟

    پاسخ

  2. Posted by Houtan shirazi on دسامبر 19, 2010 at 3:41 ق.ظ.

    مهدی عزیز مجموعه دیالوگ‌ها رو کتاب کن کارها معرکن

    پاسخ

بیان دیدگاه